ملينا جونملينا جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
رضا جونرضا جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

ملینا عشق کوچولوی ما

محرم در مشهد

روز يكشنبه هفته قبل مصادف با ششم محرم از طرف شركت ماماني عازم مشهد شديم. ظهر بود كه رسيديم و همون شب به زيارت آقا امام رضا رفتيم. قسمت هر آرزو مندي بشه‏ چون واقعاً تو اين ايام و خصوصاً روزهاي تاسوعا و عاشورا در كنار حرم امام رضا حال و صفاي عجيب و روحاني داشت. خدا رو شكر ملينا جونم پا به پاي ما توي حرم بود و بي تابي نمي كرد.البته امسال سال دوميه كه عزيز دلم پابوس امام رضا ميره . يه بار وقتي 6 ماهش بود و يه بار هم وقتي تو شكم ماماني بود. روز پنجشنبه هم مصادف با عاشورا برگشتيم. اينهم چند تا عكس از اونجا كه بالاخره قسمت شد عبا و چادري رو كه آقا جون پارسال از كربلا براي ملينا جونم آورده بود بپوشه. فداي چادر سر كردنت عزيزم كه انگا...
25 آبان 1392

تولد مامانی

امروز مي خوام يه تشکر خالصانه و يه دست بوسي از مامان عزيزم کنم.مامان گلم که ٢٩سال پيش در چنين روزي منو بدنيا آورد.عزيزترين فرشته دنيا وجودمو مديون توام ، و بخاطر تو نازنين بود که امروز من هم مادري شدم که صاحب اين فرشته کوچولوي ناز شدم. خدا جونم سپاس تو را که منو لايق دونستي و يک سال ديگه از عمرمو به سلامتي و سعادت پشت سر گذاشتم.             و اما بگم از اين مدت که نبوديم. پنجشنبه هفته قبل اول رستمون رفتيم بوشهر.هم يه سري کار و هم دکتر و آزمايش داشتم.مامان جون و آقا جون هم اونجا بودن. عمو و زن عمو فلر هم از مکه اومده بودن و ما روز جمعه اونجا دعوت بوديم .مامان جو...
16 آبان 1392

ادامه سفر ملینا جون

نازنینم روز چهارشنبه بعد از ناهار عازم بابل شدیم . البته اول سمت بابلسر رفتیم  و شما رفتین پارک و بعد از اونجا به سمت بابل حرکت کردیم و بعد از شام رفتیم خونه یکی از آشناهامون که فقط حامد جان تنها بود.فرداش نزدیکیهای ظهر بود که باز به سمت بابلسر و دریا رفتیم . تاشب که معصومه خانم اینا اومدن. صبح زود فرداش هم عازم اصفهان شدیم که حدودای غروب بود که رسیدیم خانه معلم . همون شب استراحت کردیم و صبح شنبه رفتیم میدون نقش جهان . بعد از ظهر هم رفتیم عمارت چهارباغ و شب هم کمی تو شهر چرخیدیم. فردا روزش هم یه سر چهل ستون رفتیم و بعد از ناهار عازم شیراز شدیم که شب رسیدیم خونه آقاجون اینا و دو روز بعدش هم ما عازم عسلویه شدیم. عزیز دلم ...
2 آبان 1392

سفر شمال

سلام گلکم.امشب می خوام از خاطره سفر اخیر بنویسم.18 مهر بود که که با خاله اینا عازم شمال شدیم.شب قم موندیم و به جمکران رفتیم. صبح هم از جاده چالوس به سمت محمود آباد رفتیم و در مجتمع تفریحی شرکت نفت ساکن شدیم. این بار از سهمیه عمو مصطفی استفاده کردیم، چون شرکت ما اون تاریخ رو جزو برنامش نداشت. هوا که خنک بود و محل اقامتمون هم کاملاً مجهز بود. خصوصاً که پارک نزدیک برجمون بود و شما مرتب کیفشو می کردین.فردای اون روز رفتیم دوچرخه سواری و اسب سواری که البته هر چی اصرارت کردم سوار اسب نشدی . بعد از ظهر هم یه سر سمت شهر رفتیم. روز یکشنبه به نمک آب رود رفتیم و سوار تله کابین شدیم. توی جنگلش شما کاملاً بد اخلاق شده بودی و بهونه گیری می...
2 آبان 1392

فعالیت جدید ملینا

عزیزم بعد از سه چهار روز دیگه کاملاً به کلاست عادت کردی و می دونی که بعد از خوردن صبحونه باید سر کلاس حاضر شی . شعرهای جدیدی هم یادت گرفتی . سلام سلام بچه ها و الان هم بچه ریزه میزه که تو ادامه مطلب شعرشو برات می نویسم. تو این مدت دیگه کاملاً توی اتاقت بازی می کنی و بعضی وقتها که کار داریم میگیم ملینا بیا تو هال و به زور دست ما رو میگیری و می بری تو اتاقت.  به امید روزی که تنها تو اتاقت بخوابی. یه عادت دیگت اینه که تازگیها زیاد به آهنگ و رقصیدن علاقه مند شدی و مدام وسط کارهای من می گی مامان آهنگ و بعدش می گی مامان پاشو بِیَقص(برقص) . گلم زیاد وقت ندارم چون فردا اگه خدا بخواد با خاله جون اینا عازم سفریم.موقع برگ...
17 مهر 1392
1